پارت هفده

زمان ارسال : ۲۴۰ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 8 دقیقه

ولادیمیر به خوبی می‌دانست که الان چه بلایی بر سر دوستش خواهد آمد به همین دلیل بی آنکه کسی متوجه شود خودش را به اتاق شماره‌ی دو رساند. چقدر خوشحال بود از اینکه رمزها را می‌داند. دستش را بر روی در گذاشت و... چقدر در این مدت آقای کوئین را دوست داشت که دلش نمی‌آمد آن رمز را بگوید. چشمانش را بست و به خاطر اورد که...
« اگه من این جمله رو بگم شما ناراحت نمی‌شین؟
- نه دوست من. بهت اطمینان مید

206
14,840 تعداد بازدید
122 تعداد نظر
33 تعداد پارت

اطلاعیه ها :

آزاده دریکوندی : ۶ ماه پیش

دوستان عزیزم سلام💚
ممنونم به خاطر وقتی که برای این نوشته گذاشتید
طبقه‌ی زیرین یک داستان کوتاه و پر از رمز و رازه که هر خواننده‌ای می‌تونه برداشت‌های متفاوتی از قصه داشته باشه.
پایان رمان احتمالا کمی شما رو شوکه کنه و انتظارش رو نداشته باشید؛ اما مطمئن باشید این بهترین پایان برای طبقه‌ی زیرین بود و امیدوارم باهام موافق باشید.
یکی از فکت های رمان:
ملکه‌ی خونخوار (ایزابلا) در اصل همون ویکتوریا، عشق قدیمی آقای کوئین بود منتها به خاطر دریای فراموشی هیچکدوم هرگز همدیگه رو به یاد نداشتن و ما این موضوع رو از گردنبند ملکه متوجه می‌شیم.
باقی فکت‌های رمان به عهده‌ی برداشت خودتونه💚
امیدوارم ازش لذت برده باشید و نظرتون رو بهم بگید.
موفق باشید

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • ایلما

    00

    یعنی هیچ کدوم از دوستای چارلی نمیتونن جلوی ملکه روبگیرن نخودهر آش وقتی بایدباشه غیبش میزنه برعکسع

    ۸ ماه پیش
  • آزاده دریکوندی | نویسنده رمان

    ملکه ترسناکه و چارلی محبوب.. ترس قدرتش قوی تره💔

    ۸ ماه پیش
  • ایلما

    00

    وای فکرکنم اسم چارلی اشتباه گفتم مک کوئین🤣😂

    ۸ ماه پیش
  • آزاده دریکوندی | نویسنده رمان

    مثل اینکه همین‌طوره🤓

    ۸ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید